نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

احسانِ مامان احسان

يه بار ديگه مجبورم اين قطعه ي هميشگي رو در برابر مهر بي پاياني بكار ببرم كه هم اينك چشام رو از شدت تعجب تا منتها درجه از هم گشاد: نه سبز پوشيده بودم و نه دست تكان داده بودم در باد، كه اينهمه سار بر سرم ريخت اينهمه سار بر سر من طعنه ي آسمان است شايد به عريانيَم!   دوست نازنين من،‌مامان احسانِ عزيزم! من شايسته ي اينهمه مهر نيستم. بزرگواري بزرگوار. سپاسگزار مهر بي بديلتم. اميدوارم نيروانام قدر اين دوست خوبش رو تا هميشه بدونه. ...
8 آذر 1391

نفس باد صبا

ميگم همينجور بركت ميباره براي من و تو، ايناها، اين بنفشه ي بهاره به شميم نفس باد صبا  كه با قلب پاك و مهر بي همتاي كودكيش (كه البته با اينهمه كمالات واسه خودش خانوميه به خدا) برات جشن تولد گرفته توي خونه ش . فداي بزرگياش. دستشو ميبوسم. هميشه ي ايام برات تولد نو به نو باشه صباي من! ...
7 آذر 1391

دختر پاييزيِ من!

خوشحالم كه تونستيم درست يه روز قبل از اينكه باد و بوران و بارون، جلوه ي پاييزي حياط خونه رو به زمستونيش ورژن بزنه، به همت بابايي و در حاليكه هنوز سرما خورده بودي اين لحظه ها و صحنه هاي قشنگ رو به خاطرات چهارگوشمون بپيونديم: دخترِ شباي پاييز، مي‎مونم با تو هميشه واسه من هيچکي تو دنيا دلبر خودم نميشه وعده‎ مون هر روز ابري زير الماساي بارون چه بهار باشه چه پاييز چه تابستون چه زمستون ...
6 آذر 1391

تحليلاسيون

اين چند روز بم بوديم. هر وقت ميبردمت دستشويي، همه ي حواس و توجهت به تزئينات جذاب دستشويي خاله آزاده بود، از رنگ و شكل دمپاييا گرفته تا برچسبها و مجسمه هاي رو و دور آيينه. يه بار اشاره كردي به دمپايي خاله آزاده و پرسيدي كه مامان "اين چه رنگيه؟" و من گفتم "سبزِ روشن ". يه تحليلي توي ذهنت كردي و اشاره كردي به دمپايي ديگه اي كه اونجا بود و پرسيدي "اين آبيِ خاموشه ؟!" ...
6 آذر 1391

يه سلام آذري

مسئله ي روز مادرم اين است كوفته ي ناهارش وا نرود شب اما، بارش افكار هزار رنگ فرزندانش به راه حلي نمي انجامد، به آيه الكرسي مي آويزد. پدرم نگران ديركرد واريز مستمري و يارانه ست و شب، لامپهاي اضافه را خاموش مي كند. همسرم به كاسه هاي تاري مي انديشد كه در تنه هاي توت خفته اند. دخترم گوش تا گوش ملافه را روي عروسكهايش مي كشد. و من ميان اينهمه دغدغه ي زيبا، هيچ ندارم، جز اينكه عاشق بمانم ----------------------------- اينو دوشنبه توي جلسه شعر شهرمون خوندم. وقتي برگشتم تا براي بابايي بخونم اول كه نميذاشتي دوتايي دو كلوم حرف بين هم رد و بدل كنيم. بعد كه هر جور بود اجازه دادي و شعرم رو خوندم گفتي...
1 آذر 1391